گفتگو با مرتضی مؤمن زاده درباره كتابش

هر جا نامی هست، داستانی دارد

هر جا نامی هست، داستانی دارد به گزارش نیو باکس، این کتاب پژوهشی است که با روش جغرافیایی در ریشه شناسی جانام ها صورت گرفته و نتایج چند بُعدی دارد، که می تواند برای متخصصان و پژوهشگران رشته های متعدد مفید باشد.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره طهرانی: مرتضی مؤمن زاده، مردی است که عمرش را برای شناختن آن چه در عمق زمین است سپری کرده است. او متولد ۱۳۲۰ در ساوه بوده و در دارالفنون تهران درس خوانده، در سال ۱۳۴۶ در سازمان زمین شناسی مشغول بکار شده و در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶ میلادی) از دانشگاه هایدلبرگ آلمان دکتری معدن شناسی خویش را با درجه ممتاز گرفته است. زمین و معدن برای او دستمایه شناختن شد و بیشتر از چهل سال خیلی از نواحی ایران را که حتی قابل سکونت هم نیستند با پای پیاده پیمود؛ و حاصل آن جلد اول کتابی است ششصد صفحه ای با نام «ریشه یابی ۱۵۰۰ جانام کهن» که به فارسی زبانان، فارسی دوستان و فارسی شناسان تقدیم شده است.

او در فصل اول به بیان کلیات پرداخته و توضیحات زبان شناسانه ای در رابطه با ریشه ها و مفهوم جانام ها، حروف منسوخ شده و حروفی که امکان دارد جای یکدیگر بنشینند، گویش ها و دیکته جانام ها، پیدایش انسان و تاریخچه خط و زبان ها در سرزمین های فارسی زبان و اطراف آنها – مانند سومری و اکدی و آشوری و بابلی و آرامی و ایلامی و مصری قدیم و سانسکریت و فینیقی و اوستایی و پارتی و…- را آورده است. در فصل دوم به مبحث اصلی پرداخته و بعد از دسته بندی جانام ها به ۴۴ گروه، به تفکیک به شرح نام و ریشه یابی آنها پرداخته است. چیزی که استفاده از این کتاب را برای علاقمندان و اهل فن شیرین تر و آسان تر می کند، جدول بندی های دقیق و توضیحات تکمیلی مفصل نگارنده برای هر کدام از جانام هاست.
۸۶ درصد یعنی حدود ۱۳۰۰ جانام از کل ۱۵۰۰ جانام ذکر شده، در سرزمین فعلی ایران امروز و ۱۴ درصد (حدود ۲۰۰ جانام دیگر) در ۴۴ کشور و سرزمین دیگر هستند. این کتاب پژوهشی است که با روش جغرافیایی در ریشه شناسی جانام ها صورت گرفته و نتایج چند بُعدی دارد، که می تواند در باستان شناسیِ معادن و ذوب فلزات، ریشه یابی نام مکان ها، زبان شناسی، کیش شناسی و تاریخ ادیان کاربرد داشته باشد.

چه چیزی سبب شد جرقه چنین موضوعی در ذهن شما زده شود؟
من آدم کنجکاوی هستم. ذهنم همیشه پرسشگر است. همیشه هر چیزی را می بینم فکر می کنم این چیست؟ چرا این طور است؟ این چرا سبز شد؟ این چرا می افتد می شکند؟ سال ۱۳۴۶ که وارد کار شدم. دانشکده ام به اتمام رسید. آمدم سازمان زمین شناسی مشغول بکار معدن شدم، آثار نیاکان ما در قسمت معدن تاریخ طولانی دارد و من گفتم این آثار چطور و چرا به وجود آمده. مثلا شما هیچگاه از خودتان پرسیدید که اگر در زمان داریوش سکه طلا می زدند، زر آن از کجا می آمد؟ خب از خارج که وارد نمی کردند، غیر ممکن بوده. بعد از سرزمین خودش بوده. آن وقت معدن و معادنش کجاست؟ بعد چون خیلی سرزمین ایران را برای کارهای اکتشافی سازمان زمین شناسی کشور بررسی نموده بودم، هوش و حواسم بود که اگر این را قرار باشد از سرزمین ایران کنده باشند، باید آثار آنرا روی زمین ببینیم. خُب بسیاری از این آثار را هم می دیدیم.

یعنی همان سفرهای اکتشافی که می رفتید آثار برداشت های قبلی را می دیدید؟
بله. مال هزاره های پنجم پیش از میلاد تا پایان قاجاریه. اینها را اسمش را گذاشتند معادن شدادی. من دیدم آثار فیزیکی هست. دخمه هست کندند سنگ ریختند بیرون. توی آن خاک ها به جهت اینکه مطمئن شوم اینها کار شدادی هست، می گشتم ببینم سفال کوزه ای که آب می خوردند، قطعاتی که آثار انسانی را نشان بدهد و مینرال هایی که یعنی کارهایی که از آنجا درمی آوردند خرده هایش ریخته؟ می فهمیدم که مثلا این برای مس کار شده، این برای نقره کار شده و این برای طلا کار شده. بعد فکر کردم در طول این زمان بسیار طولانی حتما اینها وارد ادبیات هم شده. یعنی آثار فیزیکی تنها نمی تواند باشد. توی این سفرنامه های توی این حفاری های باستان شناسی، توی تاریخ مثلا وقتی پنج هزار سال پیش از میلاد باشد، باید آثارش چهار هزار سال پیش از میلاد باید آثارش در سنگ نوشته ها و کتیبه ها باشد. بعد آمدم دیسیپلین علمی برایش نوشتم همکاران من اگر می خواهد اکتشاف معدن کنید در ایران علاوه بر روش علمی که من مثلا دکترایش را دارم که چطور معدن بیابیم این سرزمین اجداد ما میراث دیگری برای ما گذاشتند که با آن ما می توانیم راه دیگری برای بازشناسی معادن داشته باشیم. از هر دو راه می رسیم به این نتیجه که مثلا معدن طلای زرشوران از نظر دانش زمین شناسی، کانی شناسی و معدن شناسی این داستانش است، از نظر تاریخی که در طول تاریخ برای طلا کار می شده این داستان آن است.

یعنی شما در طول این تقریبا پنجاه سال این را همیشه پس ذهن داشتید که هر جا برای اکتشاف می روید به این زمینه تاریخی و فرهنگی توجه کنید؟
نه فقط تنها پس ذهنم داشتم، بلکه سال ۱۳۶۴ با یکی از همکارانم خانم طاهره صدیقی که سال ها در سازمان زمین شناسی همکارم بودند، لیست تعداد از نام ها را که احتمالا مفهوم ذخایر معدنی می دادند، از روی نقشه هایی یک دویست پنجاه هزارم جغرافیایی ایران -که قبلاً ارتش ایران و ارتش آمریکا تهیه کرده بودند- استخراج کردیم. نام هایی که نشان می داد ریشه اینها از معدن باشد را استخراج کردیم، و یک مجلد درست کردیم گذاشتیم در کتابخانه. ولی این همیشه در ذهن من بود. دیدم بعضی اینها یقیناً نام شأن درست است، مثل زرشوران. شصت سال این معدن کار می کرد برای زرنیخ، برای داروی نظافت. یعنی آنقدر آشکار بود که این معدن اسمش هست زرشوران، چرا شما متوجه نیستید که این امکان دارد معدن زر باشد؟ روی این نام ها حساس شدم و شروع کردم به کار بیشتر. استفاده اقتصادی هم می شد، برخی از نام ها مثل کوه زر مشخص بود. این را هم بگویم که هرچه در طول تاریخ به گذشته بر می گردیم، نام ها مسمای بیشتری دارند نسبت به نامهای امروزی. اگر امروز نام جایی را گذاشتند زرین دشت مفهوم آن نیست که آنجا دشت زر بوده است اما اگر مال زمان هخامنشی باشد، احتمال این که آنجا زر وجود داشته باشد بیشتر است.
یعنی اسامی کهن بر مبنای خصوصیت های واقعی مکان بوده، نه اطلاق اعتباری.
دقیقاً همچنین است. بعد اینها وقتی نام می گذاشتند نام یک هویتی به آن پدیده می داد. یک مدت زیادی فقط روی این مورد کار می کردم که چطور می توانم از نام ها استفاده اقتصادی کنم و معدن پیدا کنم و این کار نتیجه داد. مثلا یک معدن که اسمش کوه زر بود دیدم کار می کند. خودم رفتم نمونه گرفتم دیدم از زر است. کم کم کشیدم به این که نام هایی که غیر از مواد معدنی هستند ولی ریشه از پدیده های جغرافیایی گرفتند چطور نامگذاری شدند. بعد دیدم که خیلی از آنها ریشه از وجود آب گرفتند یعنی در آنجا آب هست.
که باز هم به شکلی در ارتباط با داخل زمین است، یا چشمه است یا قنات.
اتفاقاً همچنین است! چشمه، قنات، رودخانه، تالاب… بعد دیدم که نام هایی که برای آب روی محل ها گذاشتند ده ها برابر آن هایی است که برای ذخایر معدنی گذاشته اند. و همانطور که شما گفتید آب از زمین درمی آمد، آنها منبع آب را حالا قنات یا چشمه را می گفتند کان، هم مواد معدنی را می گفتند کان.
در ادبیات خانی به معنای چشمه است، ک و خ به هم تبدیل می شوند.
در زبان کردی هم به چشمه می گویند کانی.
کی آغاز به جمع بندی و طبقه بندی این کار کردید؟
شصت ساله بودم که از سازمان زمین شناسی بازنشسته شدم، شروع کردم در قسمت خصوصی فعالیت معدنی کردم. تا ۶۷ سالگی مسئولیت این کار را داشتم تا این که نیروهایی که بودند، آموخته شدند. دیگر من اینجا را رها کردم رفتم کانادا. درنتیجه فراغتی برای من حاصل شد که روی موضوعات فلسفی علمی کار کنم. یکی از موضوعات فلسفی علمی که من در طول زندگی -اول غیر شغلی و بعد هم شغلی- بعنوان یک پژوهشگر کار کردم، این بود که متوجه شدم چه مشکلاتی در راه پژوهش وجود دارد. به چیزهایی برخوردم و آنرا تبدیل کردم به یک کتاب و در سال ۱۳۹۰ منتشر کردم. روش پژوهش در هر رشته ای وجود دارد ولی بالای آنها یک مشکلاتی وجود دارد برای پژوهشگر که خودش امکان دارد نداند. من چون خودم این راه را رفته بودم آمدم تجربه خودم را به صورت کتاب درآوردم. چرا پژوهشگر در کار پژوهش خطا می کند؟ آفت های پژوهش چیست؟

مورد دیگر هم این کار جانام هاست، که از همان سال ۶۴ با یکی از همکارانم جمع کرده بودم؛ مدونش کردم و در سال ۱۴۰۰ به اتمام رسید، دو سال طول کشید تا چاپ شود و در سال ۱۴۰۲ چاپ شد.
چرا این طور دسته بندی و کد گذاری کردید؟
این کدها اهمیتش اینست که اگر کسی این راه را بخواهد ادامه بدهد، ظرفیت لازم کدگذاری وجود دارد. مشکلات و وسواسی هم داشتم، خانم شهناز گروسی که ویراستار و همکار من بودند، کمک کردند که این اسامی کدبندی شدند.
تحصیلات دکتری شما در دانشگاه هایدلبرگ آلمان بوده، آیا ارتباطی به آن زمینه تاریخی هایدلبرگ آلمان به سبب باستانی و کشف انسان های اولیه دارد؟
من مهندسی را اینجا را گرفتم و دکتری را آنجا. اول بگویم که برای من هیچ ارتباطی بین انسان هایدلبرگ و دانشگاه هایدلبرگ وجود نداشت. فقط شرایط مناسبی که برای گذراندن دکتری -چه به لحاظ اقتصادی چه به لحاظ علمی- پیش آمد، هایدلبرگ بود. من شش هفت سال در رابطه با نحوه تشکیل ذخایر سرب و روی محور ملایر اصفهان کار کردم، بدون این که بخواهم دکتری بخوانم. از همان جنبه ذهن جست وجوگری که گفتم رفتم مطالعه کردم به جهت اینکه بعضی پدیده ها را روی زمین می دیدم که با تفسیر علمی آن زمان همخوانی نداشت. شواهدی را که می دیدم با نظریه ای که نحوه تشکیل کانسارها دیده بودم جفت و جور نمی شد. اینها را جمع وجور کردم و شواهد صحرایی را کنار هم قرار دادم، یک مقدار مسائل آزمایشگاهی آنرا انجام دادم تا یک چیز سفت و سختی شد. اول قصد تحصیل دکتری نداشتم. بعد دیدم رئیس پژوهشکده هایدلبرگ هم هفت سال همین کار را در آمریکا انجام داده بود؛ بعد شده بود رئیس انیستیتو در آلمان. اول بار که او را ملاقات کردم بسیار تعجب کرده بود که تو چطور این کارها را کردی؟ و گفت همین هم اکنون می توانی بیایی برای دکتری. من گفتم نه من دو سال دیگر در بیابان کار دارم. در این دو سال که کار کردم خیلی پخته ترش کردم برای همین مدرک دکتری با درجه عالی من دو سال بیشتر طول نکشید و برگشتم.
از کودکی و نوجوانی آیا تصور می کردید چنین کار سختی را انتخاب کنید؟ شما متولد ساوه هستید. تخصص معدن شناسی بر چه اساسی پی گرفته شد؟
باید بگویم پدرم جنگ جهانی اول به دنیا آمد من جنگ جهانی دوم؛ پدر و مادرم یک خانواده پر فرزند داشتند. زمانیکه به دنیا آمدم دومی بودم، پس از من پنج فرزند دیگر هم آمدند. شرایط اقتصادی خیلی سخت بود، درنتیجه من هر چه پیش می آمد انجام می دادم. یعنی اصلاً رفتن به دبیرستانم از روی شانس بود. اتفاقی بود، ممکن بود نروم. یک دری به تخته خورد من دارالفنون قبول شدم رفتم دارالفنون پس از دبستان. دوازده سالگی آمدیم تهران. ثلث سومِ کلاس چهارم و کلاس پنجم و ششم را در تهران بودم. درنتیجه سرنوشت من را می چرخاند، نه تصمیم گیری من. اغلب آن موقع ها تصمیم گیری ای وجود نداشت، به جهت اینکه اغلب مردم وضع اقتصادی شان خوب نبود. عده خاصی بودند که می توانستند بگویند من می خواهم بروم فلان رشته را بخوانم، من مجبور بودم تابستان ها کار کنم پول تحصیلم را دربیاورم و کمک خانواده کنم. بعد کلاس های بالاتر دانش آموز درس بدهم، به همکلاسی های خودم و پیش از خودم درس بدهم تا بتوانم هزینه هایم را دربیاورم. در دانشگاه هم همچنین بود. من خیلی وارد نبودم دانشگاه چه هست. گفتند دانشگاه. من هم بدون درس خواندن رفتم امتحان دادم و شانس آوردم و در رشته معدن دانشکده فنی تهران قبول شدم، درنتیجه اگر شما بگویید من رشته معدن را انتخاب کردم نه! رشته معدن من را برگزید. من آرزویم و دلخواهم مکانیک بود، ولی رشته مکانیک نمره نیاوردم. پس از آن انتخابم معدن و شیمی بود، چون معدن ماشین آلات داشت بیشتر به مکانیک می خورد رفتم رشته معدن.
یعنی علاقه مندی تان به رشته های فنی بود؟
دقیقاً، اگر بخواهم دقیق بگویم ماشین آلات. وقتی رفتم رشته معدن، استخراج معدن خواندم. در حالیکه دوستان من اکتشاف معدن می خواندند، چون استخراج به ماشین آلات مربوط بود. وقتی سربازی ام به اتمام رسید رفتم یک شرکت معدنی استخدام شدم، رئیس چند تا از معادنشان شدم. با افکاری که داشتم با رئیس مستقیمم نتوانستم بسازم و آمدم بیرون. بیکار بودم. از بیکاری هم خیلی بدم می آید. با یکی از دوستانم برخورد کردم، گفتم کجایی؟ گفت من سازمان زمین شناسی استخدام شدم. آن موقع شرایط سازمان زمین شناسی خیلی خوب بود، سال ۱۳۴۶. من سال ۴۰ وارد دانشگاه فنی شدم. سال ۴۴ فارغ التحصیل شدم. سربازی که به اتمام رسید فروردین ۴۶ رفتم بخش خصوصی تا پنج ماه آنجا بودم تا مرداد. دو ماه بیکار بودم دوستم را دیدم رفتم آنجا. رفتیم شدیم معدن شناس. باز آنجا هم همان دقت و موشکافی و پرسشگری را داشتم. بچه ها در دانشکده که سربه سرم می گذاشتند، اصلاً اسمم را گذاشته بودند آقای سوال. بعد رفتم سازمان زمین شناسی. یک رئیسی داشت خیلی هم تحصیلات خوب هم شخصیت و تیزبینی خاص خودش داشت، هم تجربه زیادی در کار معدن و اکتشاف در بیابان ها داشت به نام مهندس خادم. از کسانی بود که رفته بود خارج و آنجا تحصیل کرده بود و آمده بود.

با توجه به تفاوت حوزه کاریتان با کار جانامها مخالفتی برایتان پیش نیامد؟
یک نکته در این وجود دارد، مبارزه و مقابله سنت با بدعت و نوآوری است. یک جنگ واقعی بین اینهاست. اول با آرامش و نرم نرمک، بعدش به جنگ می رسد. مثل جنگ بین گالیله و کلیسا که واقعی بود. سنت قوی و بالغ است در حالیکه آن چه نوآمده ضعیف است و آماده است که له شود. به هر حال شوخی می کردند طعنه می زدند، اگر جدی تر می شدم مخالفت می کردند، سخنرانی می کردم، هو می کردند. همه جورش را تجربه کردم. بعد مجبور شدم این کتاب را بنویسم که چطور می شود که من هو می شوم؟ من که حرفی نمی زنم. یک سخنرانی داشتم راجع به ریشه نام تبریز. وقتی من این را گفتم که تبریز یعنی چشمه آب گرم، ادبا فریاد کشیدند که آقا تو چه کاره ای؟ تو مگر معدن شناس نیستی؟ این حرف ها به تو چه مربوط است؟ گفتم من که حرفی نزدم، حالا یک چیزی گفتم ببخشید.
بیشتر این جانام ها در ایران است. آنهایی که در ایران نیست هم بیشترش در حوزه فرهنگی اطراف ایران است و مفهوم این حوزه تمدنی وسیع و این که برخی از اسامی مثل دجله بنظر می رسد عربی است اما ریشه اش فارسی است.
بله تیگریس است.
یا آن چه در رابطه با تبریز فرمودید که معادل شبیهش نی ریز است.
مثل پاریز، کهریز، مهریز، آن پسوند ریز؛ یا پسوند ران در تهران و شمیران. مشابهت های اینچنینی و مشابهت هایی که در فرهنگ های اطراف ایران است و ما می بینیم ریشه ایرانی دارد.
چطور به این روش پژوهش خاص رسیدید؟
روشی که من اینجا به کار بردم اسمش را گذاشتم روش استقرایی جغرافیایی. اول هم که شروع کردم گفتم من هیچ اظهار نظری نمی کنم، فقط شواهد و فکت ها را بر مبنای شباهت نسبی تلفظشان جمع می کنم و دسته بندی می کنم؛ چون من ریشه شناس نیستم که این کار را از طریق علمی و تاریخی و دیرینه شناسی انجام بدهم. چهل پنجاه تا از اینها را جمع می کنم آنهایی را که در منابع، اطلاعات بیشتری از شأن وجود دارد خودشان را نشان می دهند. وقتی من می خواهم گناباد را بخوانم، گناوه و گنو بندرعباس را هم می خوانم. گناباد را فردوسی نوشته کنابد، وقتی کنابد هست یعنی آن گاف می تواند کاف بشود،. درنتیجه آن گناوه می تواند با گناباد، کنابد مرتبط باشد؛ آن وقت شانس مفهوم یابی بالا می رفت. هیچ اصراری هم نداشتم، بعضی هایشان هم درست نمی شد که کنار می گذاشتم، ولی خودشان به همدیگر کمک می کردند تا مفهوم از دلشان بیاید بیرون.
مثلاً در باره بابِل، بابُل شباهت دارند. دیدم بابُل اسمش مامیترا بوده. دیدم در رابطه با بابِل هم به میتراییسم مرتبط می باشد. بِل، بُل، فُل، فیل، پُلیس، پِلِیس همه به مفهوم جای اسکان انسان است. خب بِل و بُل در بابل یکی است. آنجا هم که می گوئید میتراییسم در بابل هست و اسمش مامیترا بوده. دیدم بابِل این طور است. برای با، بِیدخت را دیدم، بَغلان را دیدم، بگرام را دیدم، بغداد را دیدم که مفهوم خدا یا صاحب را می دهد، بِل هم که شهر است، پس این بابِل باید بشود شهر خدا. دیدم دیرینه شناس ها که ریشه بابِل را درآورده اند گفته اند اینجا دروازه خدایان است. من نوشتم این که من درآوردم دروازه خدایان نیست شهر خدا است. آنجا نوشتم تا اتیمولوژیست، این هم گوشه ذهنش باشد که یک کسی هم چنین چیزی گفته است. یا در رابطه با بعلبک یا بیروت. در رابطه با بیروت خیلی مفصل شواهد آوردم که یعنی رود مقدس، یعنی رود خدا. بِی مثل بِیدخت یعنی ایزدبانو، نه دخترِ ایزد بلکه خودش ایزد است. این روش جدید جغرافیایی را شروع می کنم می روم تا جایی که کم کم شواهد من را هدایت می کند.
از تخصص های نام برده شده مثل زبانشناسی، تاریخ و باستان شناسی، تاریخ ادیان و اقوام و ملل، جامعه شناسی و… کسی همراهی یا علاقمندی نشان داد برای همراهی؟ چه در راه پژوهش چه پس از آن؟
نه من نیاز داشتم نه آنها. من لااقل در کار پژوهشی این طور هستم، کار تألیفی ندارم، همه اش نوآوری است. بسیاری از مطالب جاری را می نویسم بعنوان مقدمه، ولی می گویم این نکته اش مال من است، اگر خودم نکته ای نداشته باشم نمی نویسم. حدود سیصد تا مقاله دارم. باید در همه اش نوآوری باشد. اگرنه می گویم عبث است.
سازمان میراث فرهنگی چه همکاری هایی کرد؟
من با سازمان میراث فرهنگی خیلی کار کردم. سازمان میراث فرهنگی برای معادن کهن هیچ تصمیمی نداشت که اینها را بعنوان میراث ثبت کند. به جهت اینکه هر معدنی امکان دارد هزار سال کار کند، درنتیجه کارگران معدن احتیاج به جا دارند پس یک شهرکی کنار معدن هست. وقتی اینها می میرند، قبرستان می خواهند. درنتیجه قبرستان آن بر مبنای آئینی که آن موقع جاری بوده دفن می شدند، و این می شده آثار باستانی دیگر. این هم زیستگاه شان بوده. همان تکه را که اینها کار می کردند، آب می خواستند نور چراغ می خواستند، هوا نیاز داشتند و اینها چون ممکن بود صدها سال کار کنند به این چیزها نیاز داشتند، درنتیجه خیلی از آنهایی که شما مطالعه کردید بعنوان آثار باستانی مثل تپه سیلک، تپه یحیی، تل ابلیس و… معدن ها سبب شدند اینها ایجاد شدند. راجع به تخت سلیمان یک مقاله با همکارانم نوشتم که به انگلیسی چاپ شده درست است که تخت سلیمان و آن چشمه سبب شده ایجاد شود ولی در اصل آن معادن زر و جیوه ای که آنجا بوده آن تمدن آتشکده آذرگشسپ و اینها درست شده.

روند همکاری چطور بود؟
ما اول آمدیم برویم سر معادن، دیدیم مغایر قانون است. رفتم میراث فرهنگی دکتر وطن دوست را دیدم، ایشان هم استقبال کرد و در سازمان میراث فرهنگی یک کمیته درست کردیم به نام کمیته مطالعات معدن کاری و فلزکاری کهن در ایران. بعد یک فراخوان جهانی گذاشتیم و یک کنفرانس بین المللی در ایران برگزار کردیم و از کشورهای مختلف آمریکا، اروپا و کشورهای مختلف آمدند برای مطالعات معدن کاری و فلزکاری کهن در ایران و آسیای مرکزی؛ آنجا دیسیپلین تعریف کردیم. من مسئول پیدا کردن معادنی شدم که اینجا را تغذیه می کرد. یکی از همکاران آلمانی مان مسئول نحوه معدنکاری بود، یکی برای حفاری های باستانی بود که شهرشان را پیدا کردیم، کوره های ذوبشان را گیر آوردیم، بعد قبرستان هایشان را. یک گروه مأمور مطالعات مواد شد، از نظر ایزوتوپی و سن یابی که اینها مال کی بوده اند. یک گروه هم مسئول حفاظت و بازسازی آن چه یافته بودیم. به هر حال خودشان می گفتند این بزرگ ترین پروژه سازمان میراث فرهنگی پس از انقلاب است. این طور من شدم نیمچه باستان شناس، و صاحب نظر و پیش قراول معدن کاری کهن از نظر سازمان میراث فرهنگی.

استفاده از ویکی پدیا در این پژوهش چطور دارای اهمیت است؟ شما تشبیهی به کار بردید از ویکی پدیا که مثل سمساری می ماند و همه چیز در آن است، نه می شود به آن توجه نکرد نه می شود به آن بعنوان منبع استناد کرد.
آخر خیلی به من ایراد می گرفتند که ویکی پدیا منبع قابل اعتمادی نیست. من قبول دارم ولی سمساری را مثال زدم که ویکی پدیا بعضی چیزهای بسیار ناب در آن پیدا می شود که هیچ جا نیست! یک دهاتی یک چیزی گفته، یک نفر گذاشته در ویکی پدیا. آن به درد من می خورد. به جهت اینکه منبع آدم های بی سواد بسیار مهم تر از آدم های باسواد است در این کار، چون نام را حفظ نموده و تغییرش نداده. وقتی اهل آن می رود به آن صفحه می بیند چه چیز خوبی در آن هست.
خاطره جالبی دارید از تجربه یافتن این اسامی؟
من داشتم کتاب را می بستم، یکی از دوستانم که اصلاً با کارهای من موافق نیست به طعنه گفت زاگرس یک واژه خارجی است. گفتم نه این واژه فارسی است، خیلی هم فارسی است. گفت تو حالا بگو زاگرب هم همان زاگرس است. گفتم آخ جون پیدا کردم! در یک کتاب دیگر با نام سی ویک گفتار در رابطه با ریشه کلمات در رابطه با زاگرب و زاگرس صحبت کردم؛ در آنجا بعضی نامهای برجسته باز کردم که چرا اینست. یکی از آنها زابل است. من به این نتیجه می رسم که مابین النهرین هم از اقمار زابل است! اسمش هست زابل اسطوره ای، ام القرای دنیای کهن. شما می دانید که خاور در گذشته به مفهوم مغرب بوده ولی چرایش را نمی دانید. نصف النهار مبنا (مبدا که هم اکنون گرینویچ است) از آنجا می گذشته، رصدخانه زابل مبنا بوده. درنتیجه هر وقت خورشید به مبنای خودش می رود، روز عوض می شده، بنابراین می گفتند نیمروز. یعنی به اعتبار زابل آنجا نیمروز شده. یعنی هر وقت خورشید می رسیده به آنجا، جهت جنوب تشخیص داده می شده. به نظر من این که خاور مغرب و باختر مشرق است به این علت است در حدود دو هزار سال پیش مردم برای جهت یابی از خورشید استفاده می کردند نه از ستاره قطبی؛ درنتیجه می ایستادند به طرف خورشید حالا می گفتند جنوب دقیقا اینجاست. دستشان را باز می کردند دست راست سمت غرب بوده. مفهوم واژه های مشرق یعنی جای برآمدن خورشید و مغرب یعنی جای فرورفتن خورشید عوض نشده ولی خاور و باختر چون مفهوم آنرا نمی دانستند، همان را نگه داشتند. من نمی دانستم خاور و باختر یک داستان این طوری داشته، داشتم ریشه نامهای خِوی، خیوه، خاوه، پل خاب را درمی آوردم و آن شعر حافظ که می گوید
زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
دیدم آنجا خوی را بعنوان آب و عرق استفاده نمود. خیابان در اصل خی آبان است. خی آبان جایی بود که در قدیم نهر آب رد می شده و ردیفی از درختان داشته. ما هم اکنون بی درخت و با درخت همه را می گوئیم خیابان که اشتباه است. بعد گفتم پس شاید خاور هم خی آور است. یعنی جایی که ابر می آید، از آنجا آب و نم می آید. میدانیم که همه جای ایران و افغانستان و… از نظر بارشی از دریای مدیترانه تغذیه می شویم. اصل آب ما از آنجا می آید. بحر خزر فقط آن خطه باریک از آن تغذیه می کند.
اقبال لاهوری می گوید: خاست آن سر جلوه خیر الاُمَم / چون سحابِ قبله باران در قدم. یا این شعر که: ابر اگر از قبله آید سخت باران می شود / ‏شاه اگر عادل نباشد مُلک ویران می شود.
بله، هر کشاورزی باسواد و بی سواد این را می داند که باید چشمش برای باران به غرب باشد. گفتم این که درست درنمی آید، خاور باید غرب باشد. بعد رفتم سراغ فردوسی. که اشعارش گاهی این را می گوید گاهی آنرا می گوید. معلوم می شود که در زمان فردوسی داشتند تصمیم می گرفتند که بالاخره چه کار کنند.

اتفاقاً در شاهنامه فردوسی در دوره فریدون این را داریم که وقتی زمین را بین پسرانش تقسیم می کند و سَلم را می فرستد به روم که ترکیه امروزی است، و می گوید او شاه خاور است.
آفرین! حالا برگردیم سر انسان، آن چه انسان هموساپینس (انسان هوشمند) را متمایز می کند ابزار است. نمود هوش انسانی در بیرون، ابزار است و در درون، رشد مغز است. اینها همدیگر را رزونانس (هم افزایی) می کنند. یعنی ابزار سبب می شود هوش بالا برود، هوش سبب می شود ابزار بهتر شود. شما فکر کنید که در میان النهرین چه چیزی داشتیم برای رشد تمدن؟ ابزار داشتیم؟ اگر داشتیم وارداتی بوده. از بیرون باید می آمده، مفرغ را از ایران مرکزی می بردند. همزمان با آن، در حوزه زابل از جیرفت طلا درمی آوردند، مس درمی آوردند. زادگاه یعقوب لیث صفاری شرق سیستان که هم اکنون هم شهر مهمی در افغانستان است. زرَنج یا زرَنگ. زرنج عربی شده زرَنگ است که تلفظ زرنِهَک است. نِه یعنی انبار، کاف یعنی جایگاه برعکس کاف تصغیر. یعنی زرنِهَک بوده؛ پس شهر سوخته یا زابل خودش هم فلز داشته. زابل همزمان مرکز چیزهای مختلف بوده، آب آن از هیرمند و هامون بوده، فلز هم بوده، همزمان هم بوده. آن واردکننده از اینجا وارد نمی کرده؟ آنجا دجله و فرات بوده، اینجا هم هیرمند بوده. اینجا یک امتیاز داشته که ابزار هم وجود داشته.
پس چرا آنجا مطرح شد؟ در این کتاب توضیح دادم انسان آن چیزی که به خودش نزدیک ترست بزرگ تر و مهم تر می انگارد تا آن چیزی که دورتر است. فکر کردم خب چه کسانی آمدند بین النهرین را برجسته کردند بعنوان آثار باستانی؟ اروپایی ها. اول مال خودشان را دیدند. بعد یواش یواش آمدند به سمت شرق. هرچه دورتر شدند به نظرشان کم اهمیت تر شده. وقتی رسیدند زابل دیگر برایشان اهمیت نداشت. همان هم می دانیم روی زابل کم کار شده. نه فقط زابل، روی بمپور، تپه یحیی، جیرفت.
روی آن منطقه کم کار شده است.
- شاید همین بهتر باشد که کم کار شده، حداقل آثارش را به تاراج نبرده اند ببرند اروپا. به هر حال آن چه به انسان دورتر است کم اهمیت تر است، من استنباط کردم که یک کاربردش اینست که امکان دارد از اقمار این باشد چون آنجا هم آب بوده هم ابزار. این نظریه خیلی به من کمک کرد.

1403/02/05
12:05:36
5.0 / 5
442
تگهای خبر: ابزار , اقتصاد , تخصص , سازمان
این مطلب نیوباکس را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۱ بعلاوه ۳
نیو باکس
newbox.ir - تمامی حقوق نیو باكس محفوظ است

نیو باكس

بسته بندی و جعبه